وقتی پای یک معامله در میان است جای گلهگذاری نیست. خریدار و فروشنده هر دو در پی انتفاع پا در میدان نهاده اند، وجه هر چه بوده مادی یا معنوی مورد توافق بوده پس نباید خدشه ای بر معامله وارد شود. “هر توجیهی بلا محل است.”
قیمت هامتفاوت است، اما اغلب یک هدف هست، منفعت شخصی نقطه عطف معامله است .
خریداران و فروشنده ها شبیه همند، اصلا یکی هستند. یکی انسانیتش را می فروشد تا با خرید اندیشه دست چندم دیگران پله ای فراتر رود و دیگری به خردش چوب حراج زده تا در سودای دست یابی به سهمش، شریک اوج گیری او باشد.
آن ها اهل معامله هستند. از سود و زیانشان غافل نیستند. تفاوتی ندارد در نقش یک پادو باشند یا بالاترین مقام یک مجموعه…!
دفتر آن نامزد انتخاباتی قدر! در خاطرم هست رزومه ی پرو پیمانی داشت ،دهان پر کن، دندان شکن و غرا سخن می گفت. نه اینکه تحصیلات دکتر ربطی به تبلیغات داشته باشد اما آن روزها که با نمایندگان مردم الفتی داشته تجربه اش در این زمینه افزون شده بود.
وایت برد ستاد اصلی تبلیغاتی اش همه تاکتیک های تبلیغاتی بودند. نه از مظلوم نمایی گذشته بود و نه میتوانست روی شایعه پراکنی حساب باز نکند.
حسابی کار کشته شده بود. در خرید و فروش، از هر نوعش دستی برآتش داشت. می گفت آدم ها را می توان طبقه بندی کرد برای تعدادکثیری از آن ها می توان گونی برنج و بانکه روغن انبار کرد تا در روز مبادا با همین ها بخریشان، برای بعضی از این آدم ها که اتفاقا نماینده آدم های دیگرند.
در حوزه انتخابیه شان یک پست در حد معاون و شاید مدیر کل کفایت می کند، دسته دیگر اما به زعم او نادان نبودند آدم حسابی بودند و طمعکار آن ها خود را معادل وزیر و رییس دولت می دانند، در مقیاس کوچکتر شهردار و بالاترین مقام اجرایی استانشان.
این ها گرانتر هستند، مثلا مثقالی یک مدیر حالا کلشان چه می شود خدا می داند! می گفت من هم از همین مثقالیها هستم، میدانم چه وزنه ای هستم، رابطه ای با انبار برنج و شکر ندارم.
راست هم می گفت بعدها که وزنه ای شد و رفت برای دفاع از قیمت مردم، نشان داد که رابطه او با انبار برنج خوب نیست انبارهای گران بهاتری در انتظارش بود …
قرار نبود خودش را و مردمش را ارزان بفروشد اما به خودش این حق را می داد که ارزان بخرد. هر چه ارزان تر مبارک تر. چه چیزی بهتر از این.
یک جمعیت ناامید، نالان، منتقد و بدبین که فکر نمی کنند کاری برای سرنوشتشان از دستشان برآید را با یک کارت هدیه، شام و نهار، وعده یک پست مناسب یا وعده فرودگاه و جاده و لوله کشی آب مقطر بخرند.
یک مشت حرف و وعده نسیه، چک بلا محل، یک انتخاب و یک رای، وجه معامله این است، انتخاب با ماست.
اگر ما پذیرفتیم در ازای صنار سه شی فروشنده شرافت و یک خریدار تمام عیار وعده هایشان باشیم وارد یک معامله شده ایم و فروشنده کم از خریدار نیست…
شرایط همین روزها را مرور کنیم، همین روزهایی که هم سه سال پیش پیش آمد هم دو سال بعد تکرار می شود.
در جامعه ای که مدام توسعه نیافته، مواجه با بحران های سیاسی،اجتماعی اقتصادی می خوانیم ، با بی اعتمادی، برخی لیدرهای معلوم الحال و منفعت طلب سیاسی.معامله با چه کیفیتی و در چه شرایطی رخ می دهد؟
تیم هایی شکل می گیرد به پشتوانه رانت های ویژه برای افراد خاص تا با بالا رفتن آن ها تیمشان هم در زمره ذی نفعان قرار بگیرند.
یک گروهی هم همواره قهرند. آن ها نه گزینه بهتری دارند و نه وقتی گزینه بهترشان سرکارست از او رضایت دارند.
آن ها اتفاقا آدم های پیگیری هستند، هرروزاخبار را چک می کنند و سوژه ای برای نالیدن دارند ،همیشه هم بیراه نمی گویند. لابد متصورند بدون مشارکتشان آدم های دانایی هم سرکار بیاید و دنیا را گلستان کند.
دسته سوم اما به زندگی زار و ندار خود عادت کرده اند ، همین نداری و دشواری حس مسئولیت پذیری را از آن ها سلب کرده است ، مایوس اند.
تصمیم سازان و تصمیم گیرانشان اکبر باشد یا اصغر توفیقی ندارد. امیدی به آینده ندارند پس یا باید مشارکت نکنند یا به همان جیره اندک قانع باشند.
این ها یک گونی برنج و شکر را از جان گرانبها تر می دانند و خیلی خوشبختند که حالا که نویدی از روزگاران خوش نیست همان یک گونی برنج و یک پرس کباب را غنیمت شمرده اند. اینها به همین شرایط قانعند و خرسند از انتخاب و معامله شان .
البته همواره دسته چهارمی هم هستند که حتی اگر در اقلیت باشند خردورزی و اندیشمندانه عمل کردن را با هیچ چیز عوض نمی کنند.
شرافت و اصالت و سلامت و اعتقاداتشان برایشان از هرگوهری ارزشمند تر است آن ها با لمس کردن همه دشواری های مسیر می خواهند افق روشنی بسازند و برای رسیدن به هدفشان با مطالعه و تحقیق شناسنامه دارها را برمی گزینند. فروشنده یا خریدار هم که باشند گوهر می خرند و در می فروشند.