نان در کف بازار…!
✍️ احمد اسدی-همدلیزنجان
در اقتصاد یک جامعه هر فردی در بخشی برای نان شب، سپیده دم صبح را به تاریکی شب میرساند.
البته نان هم انوع مختلف دارد. نان لواش، بربری یا سنگک، در آوردن هم کدام برای سفره زندگی سختی خود را دارد. فردی در بخش خدماتی اقتصاد جامعه خود برای این نان تلاش دارد و فرد دیگری در بخش کشاورزی و همزمان شهروند دیگری در بخش صنعت برای آن عرق میریزد.
فرقی در حال این افراد وجود ندارد چون همه آنها برای اینکه دست خالی به خانه نروند و روزشان را بدون فعالیت سازنده در جهت منافع خود و جامعه هدر داده نباشند، کار و تلاش میکنند.
فردی ممکن است در همین نزدیکی ما در مزرعه کار کند و بدون داشتن هیچ پشتوانه و دلگرمی عرق بریزد و چرخ کشاورزی زنجان را بچرخاند و فرد دیگری در بازار در میان اهل کسبه باشد. شاید همین نزدیکی کسی هم در کنار دستگاههای شرکتهای سرب و روی مشغول کار باشد با آن شرایط دشوار….!
شهروندان من صبح تا شب در هر فعالیتی تلاش میکنند تا این نظام اقتصادی و زیستی در شهر زنده بماند و به حیات خود ادامه دهد. باید بوسید دست کارگرانی که در کنار کورههای داغ کارخانه های فولاد هستند و دست همشهریانی که در واحدهای تولیدی سرب و روی عرق میریزند. عرقی که شاید به قیمت جان باشد.
دست کشاورزی را که بدون حمایت و پشتوانه برای امنیت غذایی هموطنان و همشهریانش در روزهای سوزان تابستان و سوز زمستان سلولهای پوست خود را هر روز ضعیف و پرچروکتر میبیند و موجبات تولیداتی را میکند که مسئولان هر روز به عنوان بیلان کاری خود ارائه دهند.
باید بوسید دست کارگر ساختمانی که در بدترین شرایط برای ساخت و ساز بازار مسکن و به دست آوردن نان برای خود و خانوادهاش با لبی تشنه و زبانی روزه عرق میریزد. کارگری که بدون حضورش این توسعه فیزیکی شهری امکان نداشت، اما حیف که هیچ وقت اثرش در بین شهروندان دیده نمیشود.
اثر دلالی که از او بهرهکشی میکند در جامعه مادیگرای امروز پررنگتر است و افسوس بر این شرایط که انصاف و درک در آن به نقطه صفر رسیده است.
در کنار همه این افراد زحمتکش شاید کسی ندید کارگری را در بازار زنجان که وسایل کسبه و تجار را جابهجا میکند. پدری که کمرش خمیده و توانش برای به حرکت درآوردن چرخ های چرخ دستیش کافی نیست.
به نظر میرسد در اینجا نان از کف بازار به دست میآید. نظام اقتصادی ما اسمش هر چه باشد با هر نظریه و تئوری و پشتوانه علمی باید بوسه بر دست این پدر کمر خمیده شهرم زند که در اوج ناتوانی، توانی دو چندان به چرخهای اقتصادی شهرم داده است.
سایهات کم مباد ای پدر، علی نگهدارت