هیچ واژهای نمیتواند معرف عصر حاضر باشد جز واژه «بحران». این عبارت بهطور پیوسته و مکرر در سال ۲۰۲۰ بهکار گرفته شده است- آشفتهترین یا پرآشوبترین سال از سال ۱۹۶۸- تا مجموعهای از گرفتاریهای جدید و مداوم را ترسیم کند. بسیاری به این بحران، «بحران استیضاح» و «بحران قانون اساسی» نام دادهاند.
بسیاری بر این باورند که این بحران نشانههایی از «بحران قطبیسازی» در سیاست ایالات متحده را هم بروز داده است. بحران تقریبا همیشه توصیفکننده پاندمی کرونا و آشفتگیهای اقتصادیای است که این ویروس به بار آورده است. روزنامهنگاران از «بحران خشونت پلیس» علیه سیاهان در ایالات متحده سخن میگویند؛ تراژدیای که «بحران ناآرامیهای مدنی» پس از کشتن جورج فلوید را برانگیخت و آمریکاییها خشمگینانه به سوی انتخابات ریاستجمهوریای حرکت میکنند که نتایجش- فارغ از پیامدهایش- با اتهامات مربوط به مداخلات خارجی و ربودن آرا از سوی دو حزب به آغوش تردید خواهد رفت و «بحران مشروعیت»، شاید حتی «بحران قدرتهای اضطراری» در افق پدیدار شود.
این بحرانها اگرچه وحشتناک و رام نشدنی هستند، اما «نشانههای از تداوم بحرانهای گذشته در دل بحرانهای جدید مشاهده میشود.» او بر این باور است که این «بحرانهای» دیگر عبارتند از: بحران زیستمحیطی، بحران مراقبتهای بهداشتی، بحران انرژی، بحران مسکن، بحران دارو، بحران بدهیها، بحران مهاجرت، بحران آموزش و تحصیل و بحران ازدواج. همچنین میتوان به بحران تنهایی نیز اشاره کرد.
هیچ یک از این مشکلات را نمیتوان از هم جدا کرد؛ هریک به حوزههای دیگری که به اختلال عملکرد آغشته شدهاند تعمیم و تسری مییابند و نتیجه این میشود که جهان درگیر بحرانهای همپوشانی میشود. چگونه است که این واژه «بحران» باید در بسیاری از حوزهها کاربرد یابد (امور خارجی، سیاست داخلی، آب و هوا، فرهنگ، اقتصاد). البته فقط به ذکر تعداد معدودی اکتفا کردم.
آیا «بحران» معنای دیگری فراتر از عبارت فراگیر «مشکل» دارد؟ آیا منطق یا تازگیای در مورد اعلانهای مداوم بحران وجود دارد؟