امضای توافقنامه ۲۵ ساله ایران و چین در هفته گذشته به بحثهای چندی دامن زده است. هنوز مفاد این توافقنامه بر ما عیان نشده است و موضعگیری صفر و صدی، له یا علیه آن، امری غیر حرفهای و نابخردانه خواهد بود. با این حال، در این نوشتار کوتاه میکوشم آن را از زاویهای نوین ارزیابی کنم.
برای آغاز سخن، باید به چرایی برآمدن این توافقنامه از دید چین نگریست. به سخن دیگر، باید به اهمیت ایران برای چین اشاره کرد.
نخست اینکه، ایران بهدلیل جایگاه ژئواستراتژیک خود یگانه کشوری است که دسترسی زمینی چین به منابع عظیم انرژی خلیجفارس را میتواند فراهم کند. به یاد داشته باشیم که ۸۰ درصد انرژی چین از تنگه مالاکا و ۴۰ درصد انرژی تامینی آن از تنگه هرمز گذر میکند.
این دو تنگه دریایی مهم در بزنگاههای نظامی- سیاسی «چشم اسفندیار» چین خواهد شد. از اینرو، پکن در سالهای اخیر کوشیده است تا شبکه زمینی انرژی تامینی خود را در آسیای میانه تا کرانه دریای کاسپین راه اندازد.
تنها کشوری که در میان دو حوزه انرژی آسیای میانه و خلیجفارس جای گرفته، ایران است. به یاد داشته باشیم که هیچ کشور نفت خیزی توانایی ارتقای روابط خود با پکن به سطح استراتژیک را ندارد.
تنها استثنا اما ایران است چراکه ایران در مدیریت منابع انرژی خود در قیاس با سایر کشورهای نفتی منطقه، به ویژه عربستان، متفاوت عمل کرده و آمریکا نفوذی در آن ندارد. ایرانی که دارنده دومین ذخایر نفتی و گازی جهان با توان بالا برای برآورده کردن نیاز روزافزون چین به انرژی خواهد بود.
دوم و چه بسا مهمتر اینکه، در دیدگاه کلاناستراتژیستهای چینی، ایران آخرین سنگر پیشروی «دنیای غرب» برای تکمیل محاصره چین است. آمریکا و غرب برای بیش از یک دهه کوشیدهاند تا چین را در دریای چین جنوبی زیر فشار قرار دهند.
پاسخ چین به استراتژی آمریکا «چرخش به سوی غرب» (منظور از غرب در اینجا غرب جغرافیایی) است. به بیان دیگر، کمربند زمینی راه ابریشم نوین برآمده از این پاسخ پکن است.
در این پهنه جغرافیایی در غرب چین، تنها ایران است که زیر نفوذ بالفعل یا بالقوه آمریکا نیست. نه تنها آمریکا که متحدانش در آسیای غربی- سلفیگرایی عربستان و پان ترکیسم ترکیه که ترکیب آن را میتوان در اویغورهای ضد پکن دید- تهدیداتی علیه امنیت ملی و یکپارچگی سرزمینی چین خواهند بود.