آن هایی که در حرفۀ خود موفق بودهاند و دستاوردی از خود به جای گذاشتهاند، از درک روانشناسانۀ عمیق تری از انسان برخوردار بودهاند. اگر گاندی، بیست درصد از سخنانش بر اساس دروغ، فریب، وارونه جلوه دادن و کتمانِ حقیقت بود، نمیتوانست به اهداف خود رسیده و جایگاهِ مثبت و ویژه ای در تحولات قرن بیستم به دست آورد.
تضاد امری طبیعی است اما روشِ حل اختلاف است که درون ها را رو نمایی میکند. در روش حل اختلاف است که انسانها شناخته می شوند، باطن آن ها کشف و تناقضات میان ظاهر و باطن بروز می کند. وقتی از ده جملۀ یک فرد، یازده جملۀ آن ناصحیح، غیرواقعی و تحریف شده باشد طبعاً طی زمان و با تشخیص مخاطب، اعتماد شکل نمیگیرد. روانشناسی راستگویی از حکمرانی گرفته تا وزارت تا ستون نویسی تا یک تصادف ساده رانندگی مصداق دارد. یکی از فرازهای بسیار جذابِ سفرنامه هایی که به خاورمیانه مربوط می شود این است که نویسندگان نقل می کنند: آنها بدون دلیل و بدون حتی اینکه ضروری باشد، دروغ می گویند.
وارونه جلوه دادن مسایل و فقط ده درصد از حقیقت را گفتن نشانۀ روانشناسی ناسالم است. یکی از دقیق ترین تعاریفی که از مفهومِ قدرت شده این است: فردی خوب قدرت را درک می کند که محدودیت های آن را بشناسد. ظرفیت خود را دقیق محک بزند، شفاف بداند چه مقدور است و چه مقدور نیست. از آنچه که هست خود را بزرگتر نبیند و خود را آنچه نیست نشان ندهد. گزاف نگوید، طرف خود را نه دست کم بگیرد و نه بزرگ جلوه دهد و جایگاه دقیق خود را تشخیص دهد.
در شاخۀ روانشناختی علمِ روابط بین الملل به تحلیل محتوا می پردازد: به این صورت که این فرد از کدام واژه ها بیشتر استفاده می کند، دایرۀ واژگانِ او چقدر گسترده است، چگونه مسائل و اختلافات را تعریف می کند. شاید ملاحظه کرده اید افرادی هستند که طی یک ماه در مورد بیست موضوع مختلف قلم فرسایی می کنند. ساده ترین استنباط پراکندگی ذهن و فقدان تخصص است. چطور می شود در جهان امروز هم متخصصِ ادبیات فارسی بود و هم فیلسوف بود، هم متخصصِ برجام و سیاست خارجی بود، هم متخصصِ ریشه های کم آبی بود و هم آیندۀ سیاسی عربستان؟
در یک کشور، چراغ قرمز یعنی توقف تا زمانی که سبز شود. در کشوری دیگر چراغ قرمز یعنی اگر خودرویی نیست باید رد شد. هر دو رفتار تابع ناخودآگاه است. هر دو رفتار در اثر یادگیری از محیط است، هزاران واکنش و رفتار انسان ها به مسائل مختلف مانند مثال چراغ قرمز است: ناخودآگاه افراد پر می شود از افکار و رفتارهای برگرفته از محیط که در شرایط مختلف بروز و ظهور میکنند. مهمترین وظیفۀ یک سیستم، عقلانی کردن ناخودآگاه است. یعنی اگر هم قرار است ناخودآگاه فکر کند، حداقل با آموزش و محیط سالم، عقلانی عمل کند.اگر فردی میتواند بیست شغل دولتی داشته باشد به این دلیل است که ناخودآگاه جامعه آن را طبیعی میداند. ولی در آلمان ناخودآگاه جامعه اجازه نمیدهد. اگر در سنگاپور فردی زباله پرت کند همه به او بد نگاه میکنند چون در خانواده، مدرسه، رسانهها آموختهاند و در ناخودآگاه آنها نقش بسته که این کارِ پسندیدهای نیست
لذا گاهی بعضی، ثروتشان دهها برابر میشود ولی نحوۀ صحبت کردن، غذا خوردن، لباس پوشیدن، فکر کردن و قضاوت کردن آنها به ندرت تغییر میکند چون پولِ فراوان هم چنان در خدمتِ ناخودآگاه سابق عمل میکند. مدتی قبل، این نویسنده در ردیفِ اول پشت یک چراغ قرمز در تهران توقف کرده بود. هنوز حتی سه ثانیه از سبز شدن چراغ قرمز نگذشته بود که رانندۀ یک خودروی بسیارلوکس چند میلیاردی از پشت فریاد زد: “بی شرفها برین دیگه”. از قضا در چراغ قرمز بعدی به صورت موازی در کنار او قرار گرفتم. بعد از چند رفت و برگشت کلی متوجه شدم لغت “بی شرف” وردِ زبان اوست وبی اختیار استفاده می شود و با تعریفِ متعارفِ جامعه ازاین واژه بسیار متفاوت است. ثروتِ او بیشتر به مصرف انجامیده است تا ادراک و ناخودآگاه جدید
ناخودآگاه عقلانی با کتاب خوانی رابطۀ مستقیم دارد. چه کسانی بیشتر کتاب میخوانند؟ آنهایی که احساس نیاز کنند تا ناخودآگاه خود را غنی تر کنند. تعریف کوتاه مدت و بساز بفروشی از زندگی با ناخودآگاه معقول سازگار نیست. وضعیت فعلی اندونزی و سنگاپور نشان میدهد دولت نقش کانونی در تحول ناخودآگاه دارد که با ثباتِ اقتصادی و روابط بین المللی تسهیل میشود. این تحلیل به معنای بینقص بودن دانمارک و سوییس نیست بلکه بحث پیرامون نسبت و شدت است. یعنی دراین کشورها، درصد ناخودآگاه نامعقول ۲۰-۱۰% است. در جوامعی که ناخودآگاه معقول ۲۰-۱۰% باشد، روانشناسی اندیشه و عمل پرورش نمییابد.