معنای صفر شدن رشد اقتصادی ایران در سال ۲۰۲۰ آن است که میزان تولید کالاها و خدمات به قیمت ثابت (یعنی با خارج کردن اثر تورم) به اندازه سال گذشته خواهد بود. ولی در حالی که جمعیت ایران در حال رشد است.
این میزان کالا و خدمات تولیدی باید بین تعداد بیشتری از افراد تقسیم شود و در نتیجه رشد سرانه تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۲۰۲۰ منفی خواهد بود. این اتفاق در کشورهای دیگر هم تجربه و مشاهده شده که با کاهش درآمد سرانه، سبد کالاهای در دسترس مردم کوچکتر میشود.
از آنسو گزندگی تحریمهای آمریکا علیه ایران عمدتاً در همان ابتدا رخ داده و بزرگترین گزش آن هم مربوط به اثر روانی و واهمهافزایی بوده است. ولی ایران هم میتوانست کارهایی انجام دهد و اثر تحریمها را کم کند، اما نهتنها چنین کارهایی انجام نداد، بلکه برعکس عمل کرد. یعنی نهتنها کسانی را که میخواستند پروژههای بزرگی چون هتلسازی یا خودروسازی در ایران اجرا کنند، همراهی نکرد و به آنها مشوقهایی مثل معافیت بازرگانی نداد، بلکه آنها را تحت فشار قرار داد.
به عنوان مثال، زمانی که گروه خودروسازی سئات اسپانیا برای مذاکرات ابتدایی به ایران آمد، کسانی آنها را تهدید کردند که باید فلان مجتمع قطعهسازی را به کار بگیرید، وگرنه نمیگذاریم کار کنید.
بنابراین زنجیری که در دو سال اخیر به پای اقتصاد ایران بسته شد، دو حلقه داشت که یکی از آنها از واشنگتن هدایت میشد و حلقه دوم این بود که نگاه برخی از خود ما به اقتصاد آنقدر قبیلهای بود که احساس کردیم اگر سود یک اتفاق مستقیماً به جیب ما نرود، برایمان مهم نیست که آیا کشور از آن سود خواهد کرد یا زیان. این دو حلقه زنجیر، باعث شد وضعیت اقتصاد ایران در دو سال گذشته تا بدان حد نامناسب شود که در یک دوره سهماهه رشد منفی ۱۳درصدی را تجربه کند.
مرحله بعدی دیگر رویای آمریکاییهاست که با خود میگویند «اگر بتوانیم چین را وادار کنیم از ایران نفت نخرد، خیلی خوب میشود». البته ممکن است چین خریدهای خود را از ایران کم کند، ولی اینکه بهطور کلی آن را قطع کند، خیر. حتی با توجه به حجم صادراتی که چین به آمریکا دارد و هیچگاه با روابط تهران-پکن قابل مقایسه نیست، اگر چین بخواهد کاملاً پیرو آمریکا شود، پرستیژ خود را در معرض تهدید خواهد دید.
آمریکا میخواست سیاست خارجی ایران را بازنویسی کند، ولی موفق نشد. اما فشارهای حداکثری فاقد اثر سیاسی هم نبود. به عنوان مثال روابط خوب ایران با برخی کشورهای منطقه-مثل عراق و افغانستان.کم شدن حضور اقتصادی ایران در افغانستان شاید از نظر اقتصادی مهم نباشد، ولی از نظر سیاسی بسیار مهم است. چراکه شاهکلید امنیت شرق ایران در افغانستان است.
بیاد بیاوریم که در سال ۱۹۸۰ اگرچه ترکها زیر فشار آمریکا نبودند، اما با مسائلی دست و پنجه نرم میکردند که بیشباهت با وضع امروز ایران نبود؛ ترکیب انحصاراتی که در زمان حکومت نظامیان در ترکیه به وجود آمده بود، معضل بیکاری باعث تشنجهای شدید سیاسی و اجتماعی در ترکیه شد و در نتیجه آن، سرمایهگذاری داخلی در ترکیه ۷۰ درصد کاهش یافت.ژنرالهای ترکیه دوست نداشتند از اقتصاد بیرون بروند، اما در نهایت این کار را کردند. البته وقتی که کار به جایی رسید که ارزیابی اقتصاددانان ترک این بود که با ادامه روند موجود، ظرف شش ماه آینده فروپاشی کامل شهری خواهیم داشت؛ یعنی مغازهها دیگر باز نخواهند شد، هتلها مشتری نخواهند داشت و بحران بیکاری فراگیر خواهد شد. اینجا ژنرالیسم ترکیه عقبنشینی کرد و در نتیجه این صلح اجباری، اقتصاد ترکیه به سرعت شکوفا شد.
در داخل ایران هم این واقعیت پذیرفته شده که در ماههای اخیر، بخشهایی از قرارداد اجتماعی نانوشتهای که بین مردم و حاکمیت وجود داشته، پاره شده است. مسوولیت ترمیم این قرارداد اجتماعی با مردم نیست، بلکه با دولت و البته با تمام حاکمیت است. حاکمیت باید شروع به ترمیم صدماتی کند که مردم از نظر اقتصادی دیدهاند. این باید مهمترین هدف جامعه ایران باشد. نمیتوان مرتباً گروههایی از مردم را ابزار صهیونیستها یا آمریکاییها معرفی کرد؛ این گریز از واقعیت است.
۵۵ درصد «تبخیر» پساندازهای مردم در نظام بانکی ایران به خاطر حضور نهادهایی در این حوزه است که پساندازهای مردم را جمعآوری کرده و آن را خرج پروژههای زیانده کردند.بحران واقعی امروز ما این است که با کسری موازنه «باورپذیری حرفهای دولت» مواجهیم. اگر بتوانیم این کسری را جبران کنیم، مردم-لااقل در کوتاهمدت- حاضر خواهند شد برخی از فشارها را تحمل کنند.