از هر منظری که به اخبار اعتراضات این چند وقت نگاه کنید به آسانی میتوان فهمید فراتر از افزایش قیمت بنزین و سهمیهبندی آن، یک جای دیگر کار میلنگد.
مردم آنقدر سراسیمه و نگراناند که صدای توضیح و توجیه دولتمردان را نمیشنوند. خواب شبانه آنها را یک کابوس آشفته است؛ با سه برابر شدن قیمت بنزین هزینههای زندگیشان بالا خواهد رفت. تجربه چندباره افزایش قیمت بنزین به آنها نشان داده است که باید منتظر موج جدیدی از افزایش قیمتها باشند که جیبشان را خالیتر و سفرههایشان را کوچکتر میکند.
از نظر آن ها جایی آباد میشود اما جای دیگر ویران. ویرانهها در زندگی آن هاست، زیرا ناگزیرند بهای این سیاست جدید اقتصادی را بپردازند و آنقدر دچار بدگمانیاند که میپندارند آبادیها نصیب کسانی میشود که تا امروز هم از فرصتهای بهتر و بیشتری بهرهمند بودهاند.
به نظر میرسد دولت و ملت با یکدیگر قطع رابطه کردهاند؛ دولت مردم را نادیده میگیرد و مردم نیز دیگر شنونده خطابههای یکسویه کسانی که به زور میخواهند اصلاحات را به آنها «بفروشند» نیستند! پذیرش اصلاحات اما با وعده میسر نمیشود، دستوری هم نیست، با تهدید هم کاری از پیش نمیبرد.
حتی اگر مخالفتها جایی آرام گیرد بیآنکه مخالفان در پذیرش شرایط جدید توجیه شوند، روز دیگر از جایی دیگر سر برمیآورد. این چیزی است که سیاستمداران و تصمیمسازان ما فراموش کردهاند. چرا مردم در اصلاحات اقتصادی پا به پای دولت نمیآیند؟
دولت میتواند هم افکار عمومی را به رسمیت بشناسد و قدر بداند؛ هم از موقعیت به چالش کشیدن آن استفاده کند و ضمن آگاه کردن مردم ترجیحات آنها را به نفع منافع عمومی تغییر دهد.
دولت در این فرآیند میتواند حتی واکنشهای احتمالی مردم نسبت به سیاستها را پیشبینی کند. در این فرآیند مردم اطمینان حاصل میکنند که در هر سیاستگذاری نه فقط خواستههای آنان، که نظر کارشناسان و اهالی اندیشه دخالت داده شده است. در غیر این صورت نمیتوانید انتظار داشته باشید با اصلاحاتی همراهی کنند که هیچ نقشی در تدوین آن نداشتهاند!
به کمی پیشتر برگردیم. به اعتراضات دیماه ۹۶. زمانی که تنگنای معیشت، صدای آرام مردم درمانده را بلند کرد. به رویدادهای آن سال، اندکی بعد، زلزله کرمانشاه را بیفزایید؛ روزهایی که مردم برای ارسال کمکهای خود راهی غیر از مسیر نهادهای دولتی در پیش گرفتند.
جامعهشناسان هشدار دادند که مردم اندکاندک از بهبود شرایط ناامید شدهاند و مهمتر از آن، اعتماد خود را به دولتمردان از دست دادهاند. به سیاستمداران و مدیران یادآوری کردند که در نبود این رکن مهم سایر ارکان دموکراسی نیز سست خواهد شد.
گوش شنوایی اما نبود. مانند بسیاری دیگر از سرمایههای مادی، این سرمایه معنوی جامعه که روح رشد و توسعه در کالبد کشور میدمید روز به روز کمتر شد و حالا به نقطهای رسیده که در نبود آن دولتمردان در پیشبرد سیاستهای خود ورشکسته میشوند.
از بحرانها که بگذریم، هر روز رسواییهای مالی جدیدی در میان دولتمردان و اهالی سیاست به سرخط خبرها تبدیل میشود. روزگار مردم دشوار است اما میبینند که نخبگان به آسانی و شادکامی روزگار میگذرانند.
شهروندان این دهه شباهتی به مردمی که مخاطب رسانههای معدود و محدود دهههای گذشته بودند، ندارند؛ آنها از همه چیز آگاه میشوند زیرا رسانههای نوین را بدون بگیر و ببند دولتها در جیبهای خود حمل میکنند. حالا دولتها علاوه بر بحرانهای فراوان و فساد گسترده در ساختار خود، با شهروندان آگاه و مطالبهگری روبهرو هستند که به آسانی اقناع نمیشوند.
ما به سیاستگذارانی هوشمند و دولتهایی اهل مدارا نیاز داریم که از ابزارهای تعامل با جامعه بهترین بهره را میبرند. درک بهتر و پذیرش نقش حیاتی اعتماد مردم، گفتوگو با آنها و مشارکت دادن آنان در تصمیمسازیها، میتواند به دولت کمک کند تا سیاستها و اصلاحات خود را بهتر تدوین کند و موفقتر به مرحله اجرا برساند. به جای آنکه هزینه اصلاحات را به مردم تحمیل کنیم و در جای دیگر هزینه درگیری و تعارض با جامعه را بپردازیم بهتر است جداماندگان از فرآیند سیاستگذاری را گردهم بیاوریم و برای مشارکت دادن مردم، کنشگران، کسبوکارها و بخشهایی هزینه کنیم که زندگی آنها مستقیماً از اصلاحات تاثیر میپذیرد.
جامعه نمیتواند فرهنگی را تحمل کند که در آن مسوولان و مدیران سیاسی و بخش عمومی از پیامدهای تصمیمات و رفتارهای خود مصون هستند. انسجام جامعه تنها مستلزم تبعیت مردم از قوانین و سیاستهای مکتوب نیست؛ مسوولان و مدیران نیز باید ثابت کنند که همواره به منافع عمومی متعهد و پایبند هستند./تجارت فردا