مبنای قدرت در جهان ثروت و مازاد ملی است و به میزانی که مثلث آمریکا، روسیه و چین، ثروت و مازاد ملی تولید کنند، میتوانند آن را به قدرت نظامی و سیاسی تبدیل کنند.
در دهه های اخیر سطحِ قدرتِ آمریکا تغییر پیدا نکرده اما سطح ِقدرت چین و روسیه متحول شده است. آمریکا همچنان با ۲۱ تریلیون دلار تولید ناخالص ملی، اقتصاد اول جهان است. قدرت نظامی، قدرت علمی و فن آوری، قدرت نوآوری و توان شرکتهای آمریکایی برای حضور در صحنۀ جهانی، همچنان در جایگاه نخست قرار دارد.
اما در پانزده سال گذشته، چین توانسته با حدود ۱۵ تریلیون دلار تولید نا خالص ملی به قدرت دوم اقتصادی جهان تبدیل شود. امروز حداقلِ حجم مبادله اقتصادی هرکشوری درجهان با چین، ۲۰%است. رابطۀ تجاری آمریکا با چین، تقریباً نصف رابطۀ تجاری آمریکا با ۲۷ کشور عضو اتحادیه اروپاست. امروز توان مالی چین، به تنهایی هم ردیف بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول است.
روسیه به عنوانِ یک قدرت اقتصادی در دنیا مطرح نیست. اما ویژگیهای متمایزی دارد، ازجمله: سرزمین بزرگ، یازده زُون زمانی، یازده پادگان نظامی در قطب شمال و برخورداری از تقریباً همه نوع ماده اولیه قابل تصوری که در دنیا وجود دارد. اما روسیه به رغم این ویژگیها، کشوری با ظرفیتهای تولیدی نیست و اقتصادش از نظر تولید ناخالص داخلی از برزیل پایینتر است. روسیه و چین با افزایش توان و ظرفیتهای ملی خود، دنبال سهمخواهی از آمریکا و همینطور دنبال مشارکت با آمریکا برای مدیریت جهانیاند.
آمریکا هم طبعاً علاقه مند به داشتن شریک نیست. چین در پی تغییر ساختار نظام بین الملل نیست. در جهان فعلی، قدرت آمریکا کم نشده اما نفوذ آن کاهش پیدا کرده است. طناب قدرت جهانی را سه کشور به سوی خود می کشند ولی آمریکا با قدرت اقتصادی، تکنولوژی و رسانه ای بر آن دو مسلط است.
ممکن است چین و روسیه باهم صف بندی کنند ولی حداقل در یک دهۀ آتی نمی توانند متحد شوند چون در هر گونه اتحادی، چین با توان اقتصادی اول می شود و روسیه نمی خواهد دوم شود. در چین عقلانیت بیش تر از روسیه است چون مقامات آن قدری اقتصادی هم فکر می کنند ولی ذهن های تصمیم گیرنده در روسیه امنیتی هستند.
رهبران چین در اثر معاشرت عاقلانه تر فکر و عمل می کنند. در عمقِ نگرانی روسیه، طرح دراز مدت غربی برای تجزیه این کشور است و تحولات اوکراین واکنشی پیش گیرانه به آن نگرانی و پیش روی های شرقی ناتو است. اگر روسیه تجزیه شود آمریکا قدرت بلا منازع در قرن ۲۱ خواهد بود. از این منظر، مصالح چین در رویارویی با آمریکا اقتضا می کند روسیه یک قدرت نظامی باقی بماند.
مشکل تاریخی روسیه خیلی شبیه ماست: نه بخش خصوصی منسجمی دارد و نه تحصیل کرده های منسجم و نه دولت همه جانبۀ توسعه گرا. توسعه یافتگی آن موتور ندارد. اما چین هر سه را یک جا دارد. در تراژدی اوکراین، روسیه اقتصاد خود را نادیده گرفت و سالها با هزاران تحریم گریبان گیرخواهد بود. هر کدام را غربی ها بخواهند بردارند دهها شرط خواهند گذاشت. آمریکا با سه پی آمد، برندۀ این واقعه شد: بر امنیت و اقتصاد اروپا مسلط تر شد، چند صد میلیارد دلار به اروپا یی ها اسلحه خواهد فروخت و شکافی پایدار میان اروپا و روسیه به وجود خواهد آورد.
علی رغم پتانسیل های منحصر به فردش، روسیه با حدود ۶۰۰۰ کلاهک هسته ای، فقیرو منزوی خواهد شد. داستان اوکراین از منظرعلمی یک اهمیت دیگری نیز دارد: چگونه در یک کشور تصمیم سازی می شود؟ پی آمد ها در سیستمی که گردش اطلاعات در آن محدود است و عموم دید گاهها شنیده نمی شود چیست؟
تقویت ارتباط با هند، استرالیا و نیز احیای ارتباط با کره جنوبی و ژاپن، و بسیج کردن بنگلادش، اندونزی، مکزیک، برزیل، آفریقای جنوبی برای ورود به بازارهای بینالمللی و عرضۀ کالاهای ارزان قیمت در دنیا، همگی قطعات پازلی هستند که امریکا برای رقابت با چینیها به آنها نیاز دارد. تحولا ت اوکراین به این هدف آمریکا بسیار مساعدت خواهد بخشید.
اما در خصوص ایران اگر برجام دومی امضا شود روابط بانکی ایران قدری با دنیا عادی میشود، این را چینیها به نفع خود میبینند. محدود شدن برنامه هستهای ایران هم البته در راستای منافع چینیها در آسیا است. اما در مورد روسیه، ایران هرچقدر از غرب دور باشد به نفع مسکو است. اولویت دوم روسها این است که ایران یک قدرت نظامی و اقتصادی نباشد. در مرحلۀ بعد با قدرت هستهای شدن ما هم همراهی ندارند. هر چقدر ایران در حالت معلق باشد، به نفع روسهاست. فعلاً که با تحریم های روزافزون به نظر می رسد که خود روسیه هم در حال معلق شدن است!