اینان مردمی هستند که پس از ایمان به کفر گراییدند
امام حسین(ع) در صبح عاشورا خطاب به لشکر دشمن گفت: «شیطان بر شما مسلط شده است… ننگ بر شما و بر هدف شما… اینان مردمی هستند که پس از ایمان به کفر گراییدند. از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر.»
به گزارش همدلیزنجان، از حضرت امام سجاد علیه السلام روایت شده است که در روز عاشورا پس از حرکت سپاه دشمن به سوی خیمهها، امام حسین علیه السلام شتر خود را خواست و بر آن سوار شد و با صدای بلند به طوری که همگی میشنیدند، چنین خطبهای ایراد نمودند:
»ای مردم! گفتار مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید؛ تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم و عذر خود را در حرکت از مکه بسوی شما برای شما بیان کنم.
پس اگر از درِ انصاف درآیید و عذر مرا بپذیرید؛ البتّه نیکبخت باشید و دیگر راه مقاتله و جنگ با من بر روی شما بسته میگردد.
و اگر عذرم را نپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید، آنگاه میتوانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید.
ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده و بدانید که صاحب اختیار و ولی من خداست که قرآن کریم را بفرستاد؛ و او زمام امور مردمان صالح را در دست دارد«.
پس حمد خدای را بجا آورد و ثنای او بگفت و درود بر پیغمبر بفرستاد و هیچ خطیبی دیده نشد نه قبل از او و نه بعد از او که چنین با بلاغت در گفتار خود مطالب را ادا کند و فرمود : «حمد و سپاس خدای را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد. دنیا اهل خود را تغییر میدهد و آنان را دگرگون میسازد. مغرور کسی است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسی است که شیفته و فریفته آن بشود. مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس با او اعتماد کند، ناامیدش میسازد. و هر کس به او چشم طمع بورزد، مأیوس و ناامیدش میکند. من شما را بر امری میبینم؛ همپیمان شدهاید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید و به واسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام کرده است. چه نیکو پروردگاری است خدای ما، و چه بد بندگانی هستید شما. شماییکه به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس برای کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید. شیطان بر شما مسلط شده است تا خدای بزرگ را فراموش کردهاید. ننگ بر شما و بر هدف شما. ما برای خدا آفریده شدهایم و به سوی او برمیگردیم.
پس از بیان فوق افزود: «اینان مردمی هستند که پس از ایمان به کفر گراییدند (و چون بخود ستم کردهاند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر.»
و پس از آن فرمود: «اوّل نَسَب مرا در نظر آورید! و ببینید من کیستم؟ و سپس به افکار خود مراجعه کنید و آن را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید! ببینید آیا کشتن من برای شما سزاوار است؟ و آیا پاره کردن حرمت من بر شما جایز است؟
مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر وصی پیغمبر و پسر عموی او که اوّل مؤمن و تصدیق آورنده به رسولالله و به آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نیستم؟
مگر حمزه سید الشّهداء عموی پدر من نیست؟ مگر جعفر که به دو بال خود در بهشت پرواز می کند، عموی من نیست؟
آیا مگر به شما نرسیده است گفتار رسول خدا که درباره من و برادرم فرمود: هَذَانِ سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه (این دو نفر دو سید و آقای جوانان بهشتند) ؟
اگر سخنان مرا تصدیق میکنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعی در آنها نیست؛ زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزی که فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمیگرداند، هرگز دروغ نگفتهام.
و اگر گفتار مرا باور ندارید و این کلام را تکذیب میکنید، اینک در میان شما کسی هست که شما را خبر دهد. از جابربن عبدالله أنصاری و أبوسعید خُدری و سَهْل بن سَعد ساعدی و زید بن أرقَم و أنس بن مالک سؤال کنید. آنان به شما خبر میدهند که رسول خدا درباره من و برادرم چنین فرموده است. آیا این معنی مانع و حاجز از ریختن خون من نمی شود؟«
«شمر بن ذی الجوشن» گفت: اگر چنین است که تو میگویی من هرگز خدا را با عقیده راسخ عبادت نکرده باشم. (یعنی من نمیدانم چه می گویی)
«حبیب بن مظاهر» به او گفت: به خدا سوگند من معتقدم که تو خدا را با تزلزل و تردید بسیار پرستش میکنی و من گواهی میدهم که تو راست میگویی و نمیدانی که امام چه میگوید؛ چرا که خداوند بر دل تو مُهر غفلت زده است.
حضرت سید الشّهداء فرمود: «اگر در این امر شک دارید، آیا در این هم شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟!
سوگند به خدا در میان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پیغمبری غیر از من، نه در میان شما و نه در میان غیر شما نیست.
وای بر شما! آیا کسی را از شما کشتهام که به طلب قصاص گرد آمدهاید؟ یا مالی را از شما تملّک نمودهام، یا جراحتی و زخمی زدهام که برای تلافی آمدهاید؟»
هیچیک از آنان سخنی نگفت.
حضرت ندا در داد: «ای شَبَث بن رِبْعِی! و ای حجّار بن أبْجُر! و ای قَیس بن أشعَث! و ای یزید بن حارِث! آیا شما به من در نامه ننوشتید که “میوههای درختان رسیده است؛ و اطراف زمین سرسبز گردیده است؛ اگر به سوی ما بیایی، به سوی لشکری آماده معاونت و کمک در تحت فرمان خود خواهی آمد”؟»
این افراد در برابر سخنان امام پاسخی جز انکار نداشتند و لذا گفتند: ما چنین نامهای به تو ننوشتهایم.
امام (علیه السلام) که با انکار آنان روبرو شد، با تعجب و شگفتی فرمود: عجبا! چگونه منکر میشوید؟ به خدا قسم شما برای من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود: ایها الناس! اگر هماکنون از آمدنم ناخشنودید، بگذارید به هر جایی از دنیا که امن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت: یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمیکنی؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد کرد و کوچکترین ناراحتی متوجه تو نخواهد شد.
حضرت سید الشّهداء علیه السّلام در این حال فرمود: تو هم مثل برادرت هستی. میخواهی مردان بنیهاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟ نه. سوگند به خدا چون ذلیلان دست ذلّت به شما ندهم و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمیکشم«.
و پس از آن فرمود: «پناه میبرم به پروردگار خودم و پروردگار شما که گفتار مرا قبول نمیکنید. پناه میبرم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متکبر و سرکشی که به روز جزا ایمان نیاورد«.
آن گاه شتر خویش را خواباند. پس از آن سپاه دشمن به سوی آن امام حمله بردند