چرا جامعه ایرانی تمایل به کشتن نخبگان دارد ؟ چرا این تمایل تاریخی ، نهتنها پایان نپذیرفته که حتی تشدید هم شده است؟
نخبگان و متفکران و کنشگران ایرانی ظاهراً دهههاست که هژمونی خود را در تصمیمسازی و سیاستگذاریهای دولت و حکمرانی از دست دادهاند. در پدیده مهاجرت نخبگان بسیار گفتهاند و شنیدهایم اما کمتر به خاطر میآوریم که در همین حوالی، نخبگان بسیاری ناامید از اثرگذاری، قهر کردهاند، انزوا و سکوت را به مشارکت در فرآیندهای اصلاحی جامعه ترجیح دادهاند یا حتی انگ خوردهاند و به حاشیه رانده شدهاند.
در بسیاری کشورها تصمیمات نادرست دولتها نشاندهنده قطع رابطه بین تصمیمسازان و متخصصان و نخبگان است؛ شکاف رو به تعمیقی بین سیاستگذاری مبتنی بر دانش و سیاستهای واکنشی خلقالساعه و احساساتزده! از برگزیت و خروج آمریکا از توافقهای بینالمللی گرفته تا نادیده گرفتن فریاد دانشمندان و کنشگرانی که نگران تغییرات زیستمحیطی هستند. فراتر از آنچه این شکاف بر سر سیاست و اقتصاد و محیط زیست میآورد باید نگران پیامدهای گستردهتری باشیم. پیامدهایی که با حذف اهالی اندیشه از صحنه تصمیمگیریهای دشوار رخ میدهد. اتخاذ تصمیمات سخت، کار دولتهاست. شهروندان ممکن است با برخی از این تصمیمات مخالف باشند اما مادامی که بدانند در این فرآیندها منافع آنها در نظر گرفته میشود، سیستم به کار خود ادامه خواهد داد. اما به نظر میرسد دستکم مدتی است این سیستم در کشور ما دچار ایستایی شده است. دولت نهتنها صدای مردم را نمیشنود که، نخبگان و اندیشمندانی را که باید در جایگاه مشاورش قرار دهد، نادیده گرفته و از صحنه بیرون رانده است.اما چرا دولتمردان و سیاستگذاران این تاثیرگذاری قدرتمند و باارزش را نادیده میگیرند؟ پاسخ این سوال ساده است: استقلال!شاید به همین دلیل است که دولتها مدام برای حل مسائل جاری، کارگروه و کمیتههای تخصصی تشکیل میدهند اما، کرسیهای این کمیتهها اغلب به کسانی میرسد که اندیشه و دانش مستقل ندارند. اینگونه است که «تضاد منافع» به مهمترین مانع برای رسیدن به اجماع و خروجیهای عقلانی از چنین هماندیشیهایی تبدیل میشود. تضادی که در نهایت دولت را به سمت حفظ منافع گروههای خاص و فاصله گرفتن از منافع عمومی هدایت میکند. در این حالت کسانی که هشدارها و توصیههایشان ناشنیده گرفته شده و به اجبار از هرم قدرت کنار گذاشته شدهاند دیگر به نقد و اصلاح رویهها و مهمتر از آن مشارکت تمایلی نشان نمیدهند و در نبود بدنه مشاورهای علمی و کنشگرایانه برای دولت فضا برای جولان لابیگرها و نمایندگان گروههای ذینفع مساعد میشود.
در این شرایط است که فضای نقشآفرینی برای بازیگرانی فراهم میشود که اندیشمندان با عنوان «طبقه نوکیسه رانتخوار» از آنان یاد میکنند و به حاشیه راندن نخبگان را بهترین فرصت برای پیگیری منافع خود میبینند. دستاورد حضور این گروه در جایگاه مشاوران دولت، چیزی جز فساد در عرصه قدرت نیست چراکه از حداقل دانش لازم برای تصمیمسازی بیبهرهاند و توصیههای غیرکارشناسی آنها بر مبنای آزمون و خطای مکرر شکل میگیرد و صدالبته هدفی جز تامین منافع گروههای خاص ندارد.
دولت به این ترتیب گرفتار فشار ذینفعانی میشود که منافع عمومی را اولویت خود نمیدانند. از نظر این افراد، چالشهایی نظیر تورم، بیکاری، محیط زیست و بحرانهای مختلف اقتصادی تنها واژههایی لوکس هستند که به درد تدریس در دانشگاهها میخورند. غافل از اینکه پرداختن به این مفاهیم است که بقای یک ملت و تداوم حیات آن را تضمین میکند. حذف اهالی اندیشه، حذف خرد از حکمرانی است و حکمرانی، بدون مغزی متفکر و خردمند عاقبت مطلوبی نخواهد داشت.
حذف قهری جریان نخبگان و جایگزینی اندیشههای کوتاهقامت در عرصه سیاست و اقتصاد و جامعه پیامد نامطلوب دیگری نیز دارد. با تداوم این روند، نخبگان ابقا جای نخبگان توسعهخواه را اشغال میکنند.به نظر میرسد ناامیدی نخبگان گروه نخست، به قدرتگیری گروه دوم منجر میشود . کسی نمیتواند منکر دستاوردهای مثبت باشد. بخش بزرگی از توسعه کشور در دهههای اخیر، حاصل تلاشهای «نخبگان کنشگرا» بوده است. اما این واقعیت که هنوز نتوانستهایم برای خروج از بحرانها، نقشه راه درستی طراحی کنیم نشان میدهد بخشی از نخبگان جامعه به انزوا و سکوت ناخواسته تن دادهاند و بخش باقیمانده، خود به مانعی بر سر راه توسعه بدل شدهاند. منافع گروه دوم در گرو ناامیدی بیشتر گروه نخست است. بیدلیل نیست اگر باور کنیم برخی جریانهای سیاسی، کمر به حذف نخبگان و کنشگران امید بستهاند، غافل از اینکه پایان امید، میتواند آغاز فروپاشی باشد! /تجارت فردا