هشدار: این متن را کسی نوشته که سواد اقتصادی ندارد!
این روزها کسانی که کار بورس میکنند زیاد با این پرسش روبرو میشوند که «داداش سهم چی بگیریم؟» خود من هم ــ گلاببهروتون ــ این پرسش را میشنوم، چون برخی آشنایان میدانند از قدیم انگشتی هم به بورس زدهام. سوادش را نداشتم و ندارم، اما پیه آن زیاد به تنم خورده است. دستکم حدس میزنم، بدانم چه خبر است. القصه…
روزی روزگاری آقایی که فکر کنم نامش خاتمی بود رئیسجمهور ایران بود. اواخر دوران ریاست او بود که داستان هزارویکشب پروندۀ هستهای ایران آغاز شد و بدبختی بورسیها هم شروع شد. هر تحولی در پروندۀ هستهای شوکی به سهامداران میداد. شب انتخابات سال ۸۴، وقتی هاشمی به دور دوم رسید، یک هفتۀ خوشوخرمی بود که مزۀ آن را بورسیها احتمالاً هنوز به یاد دارند. میگفتند «هاشمی اومد».
آخر هفته نه تنها «هاشمی نیومد»، بلکه کسی آمد که از رفتن پروندۀ هستهای ایران به شورای امنیت و هر مرجع دیگری باکی نداشت. از آن پس بورسیها را باید با خاکانداز از کف کارگزاریها جمع میکردید.
بعد هم که نوبت تحریمها رسید، «کاغذپارهها» یکی پس از دیگری از راه میرسید و قیافۀ بورسیها پس از هر تحریمی به کسی میمانست که با پراید از پشت با سرعت کوبیده بود به نیسان آبی. رانندۀ نیسان پیاده میشد و میگفت: «تحریم اصلاً نمنه دی؟» و رانندۀ بیچارۀ پراید هم مانند آدامس چسبیده به داشبورد! نفت هم که شده بود خداتومن کسی از ریختن بورس باکی نداشت!
خلاصه، داستان پروندۀ هستهای و چندِ بعلاوۀ چند و «اوباما یا با اونا یا با ما» و «چرخ سانتریفیوژ و چرخ زندگی مردم» و «تا ۱۴۰۰ با روحانی» و ترامپ موطلایی و هر بحران دیگری که در مخیلۀ خاورمیانهایتان بگنجد، رخ داد و آخر کار به جایی رسید که کلاً بورس نسبت به مسائل سیاسی و بحرانها ــ حتی نسبت به احتمال جنگ ــ سِر شد، یعنی بیحس و بیتفاوت شد. کار به جایی رسید که بورس حتی نسبت به خود اقتصاد هم بیتفاوت شد!
این دیگر از عجایب روزگار بود. انگار بورس ایران ضدضربه شده بود. شبهنگام ترامپ از واشر سرسیلندر تا کلسیومِ لازم برای تولید عنبرنسارا را تحریم میکرد، فردا صبحِ آن کل بازار سبز، مثبت و صف خرید بود!
اما خلاصه بگویم داستان این صعود عجیب بورس در یکی دو سال اخیر چه بود. ابتدا یک دلیل اقتصادی روشن و کاملاً معقول وجود داشت: پس از ریزش ارزش ریال (یا به تعبیر غلط برخی «گرون شدن دلار») سونامی تورمی آن منزل به منزل به همه چیز میرسید.
ارزش ریال در مدت کوتاهی به یکسوم کاهش یافت و معلوم بود هر چیزی که ارزش ذاتی دارد (از کالای مصرفی تا ادوات تولید و زمین و…) گران خواهد شد یا به عبارتی خود را از نو ارزشگذاری خواهد کرد.
آخرین نقطهای که این سونامی به آن رسید بورس بود. یعنی چه؟ یعنی یک زمانی دلار ۳.۷۰۰ تومان بود و فلان سهم صد تومان بود، حالا دلار چندبرابر شده بود و آن سهم صد تومان مانده بود.
این یعنی قیمت سهم که متکی به ارزش ذاتی است ثابت مانده بود و چنین چیزی نامعقول بود. آن کارخانهای که سهامش صد تومان بود، اکنون همهچیزش، از پیچومهرۀ دستگاههایش تا زمین و کالای تولیدیاش، چندبرابر شده بود.
چطور میشد سهم آن ثابت بماند؟! بنابراین بازار بورس در روندی کاملاً معقول شروع کرد به اصلاح خود طبق ارزشگذاری جدید ریال.
پس بورس با تأخیری یک ساله شروع کرد به افزایش. در این اثنا همۀ بازارهای پولساز دیگر قفل شده بود: مسکن، طلا، دلار، سکه. افرادی که سرمایههای بزرگ داشتند، هر چه سماق مکیدند از افزایش دلار و طلا دیگر خبری نبود. از طرفی بورس رشد میکرد و این افراد که معمولاً قشر محافظهکاری هم هستند ــ اگر محافظهکار نبودند دلار و طلا نمیگرفتند ــ جسور شدند و سرمایهشان را به بورس بردند. خون تازهای (به قول بورسیها «هات مانی») به بورس تزریق شد و رشد بورس شتابانتر شد.
در مرحلۀ بعد، خبر رشد بورس، این بار با کمک تبلیغ هدفمند دولتی، به گوش سایر اقشار هم رسید و در این مرحله سرمایههای کوچکی که با آنها عملاً دیگر هیچکاری نمیشد کرد، وارد بورس شد. این همان مرحلۀ «داداش سهم چی بگیریمِ» کنونی است.
حالا این بازار به کجا خواهد رفت؟ دولت به بورس به دیدۀ یک فرصت برای چند هدف حیاتی مینگرد که توضیحش مفصل است و بماند. مردم هم گزینۀ قابلاعتنای دیگری برای سود بزرگ ندارند. بنابراین تا زمانی که سایر بخشهای اقتصاد قفل است و پولِ تازه به شکل سیلآسا وارد بورس میشود، روند همچنان مثبت خواهد ماند. چه وقتی این روند تغییر میکند؟ وقتی یک جا یکی از قفلهای اقتصادی باز شود. بنابراین، تا آن زمان، اصل سادهای بر بورس حاکم است: دولت راضی، ملت راضی، نشیمنگاه لرزانِ هر که ناراضی!