به نظر میرسد جامعه ایران بنا به دلایل متعدد در تمامی زمینهها دو قطبی شده است. موضعگیریهای افکار عمومی تا روشنفکران اورگانیک و جریانهای سیاسی درباره حمله روسیه به اوکران نمونه بارزی از آن است. جامعهای که خود در بحرانهای چند وجهی به سر میبرد و در فقدان آگاهی تاریخی یا محو در ایدئولوژی است یا تودهای اتمیزه شده که توان تشخیص سادهترین مسائل را هم ندارد. جای جریان و گروه و صدایی که فارغ از مواضع سیاسی و نگاههای سطحی هرگونه جنگ و خونریزی را محکوم کند خالی است.
مهمترین دلیلش هم انحصاری کردن کنش سیاسی توسط حاکمیت است. انسداد سیاسی داخلی و عدم وجود احزاب و گروهها و گرایشهای سیاسی مختلف در داخل کشور منجر به فقدان رویکردهای متنوع و عمیق و استراتژیک در سیاست خارجی و مسائل سیاسی جهانی شده است. به عبارتی چون در ایران عملاً حزب و گروههای سیاسی متنوعی وجود ندارد افکار عمومی و نخبگان نیز در یک دو قطبی تمام عیار مسائل سیاسی جهان را درک و تحلیل میکنند.
این دو قطبی خطرناک را اتفاقا حاکمیت ایران دامن میزند. زمانی که از یکسری مفاهیم مانند غرب و بعضی کشورهایش مانند امریکا دشمن مطلق میسازد و از یکسری کشورها مانند روسیه و چین دوست و برادر مطلق. زمانی که یکی از شعارهای اصلی بدوی انقلاب ۵۷ را نقض کرد: نه شرقی، نه غربی…. البته به زعم نگارنده شرق و غرب هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند و هیچ کشوری نه مطلقاً اهریمن و دشمن است و نه مطلقاً قدیس و دوست و برادر. در دنیای سیاست بخصوص سادهترین و احمقانهترین طرز تفکر همین دوگانهسازیها و دوقطبیسازیهایی است که موجب ایجاد شکافی خطرناک در درون جامعه میشود.
به نظر میسد شکاف درون جامعه از یک سو و شکاف بین مردم و حاکمیت از سوی دیگر به قدری زیاد شده است که هیچ توافقی بر سر هیچ مسالهای نخواهند داشت. از حمله یک کشور به کشور دیگر گرفته تا حمله ملخها به مزارع در فلان روستای افریقا… درواقع این حاکمیت است که با ایجاد دوقطبی در تمامی مسائل داخلی و خارجی جامعه و افکار عمومی و حتی نخبگان را دوقطبی کرده است. تضاد و شکاف و اختلاف بین یک جامعه و حاکمیت خطرناکتر از هرچیزیست، کمترینش این است که موجب نادیده گرفتن منافع ملی از سوی هر دو گروه میشود. مساله اصلی برای ما ایرانیان به زعم من نه جنگ جدیدی بین دوکشور بلکه پرسش از زاویه دید و تحلیل این رویداد در داخل کشور باید باشد.
مسالهی حمله روسیه به اکران یا اساسا حمله نظامی یک کشور به کشوری دیگر بدون داشتن هیچ دانش سیاسی بسیار ساده و روشن است. برای کسانی که دل در گرو منافع سیاسی و اقتصادی ندارند و وابسته به هیچ گروه و ایدئولوژی جزم اندیشانهای نیستند (از اسلامگرایی تا کمونیست و مارکسیست و حتی به اصطلاح نئولیبرالیسم افراطی) روشن است که جنگ راه حل نیست.
جنگ همیشه در هر شکل آن محکوم است. روشن است که روسیه و امریکا و غرب و شرق ندارد. افغانستان و لیبی و اوکراین ندارد. همهی سیاستهای تجاوزگرایانه و اقتدارطلبانه و زورگویانه در هرکجای دنیا باید محکوم باشد. اما زمانی که حاکمیت که تنها تریبون و صدا و حق کنش سیاسی را به شکلی انحصاری در تملک خود دارد، بدیهی است که جامعه حتی در دیدن این مسائل نیز دوقطبی میشود و اصل ماجرا و عمیق دیدن آن نیز به حاشیه میرود.